15:10
1400-01-28
کد خبر: 9609
بازنشر/ گفتوگو با محمد شفوی جانباز جنگ؛
محمد شفوی، جانباز 70 درصد تبریزی صبح امروز به آرزوی دیرینه خود رسید و به خیل یاران شهیدش پیوست.
گروه فرهنگی آناج: صبح امروز محمد شفوی، جانباز 70 درصد اهل تبریز پس از سالها انتظار به آرزوی دیرینه خود رسیده و به خیل یاران شهیدش پیوست. به همین بهانه گفتوگوی آناج در سال 92 با این شهید بزرگوار را بازنشر میکنیم.
سراغ مردی رفته ایم که سینه اش مالامال از خاطرات خردلی است! جانبازی که برای هر چند دقیقه صحبت باید نفسی تازه کند… سرفه مکرر و خس خس سینه پی در پی کلامش را قطع میکند.
سرفه و خس خس سینه مشخصه جانبازان شیمیایی است که با کمترین توجه میتوان به عارضه گازهای شیمیایی که سالیان سال در سینه و دیگر اندام این جانبازان خانه کرده پی برد.
هر کدامشان بر اثر عارضه گازهای شیمیایی دچار علائم و عوارض شدیدی همچون تنگی نفس، خس خس سینه، اشک ریزش از چشمان، سردرد، استخوان درد و دردهای بی شمار دیگرند. در سکوت بی صدای جانبازان شیمیایی این دردها غوغایی از سخن دارند.
آناج: لطفأ خودتان را برای مخاطبان آناج معرفی کنید.
*اینجانب محمد شفوی فرزند محمد حسین متولد شهریور ماه سال 43 در خانواده مذهبی در تبریز هستم . در دی ماه سال 62 به جبهه اعزام و در بهمن سال 64 در سومین مجروحیتم به افتخار جانبازی با 70 درصد نائل شدم.
آناج: انقلاب را چطور درک کردید؟ چطور شد که به جبهه راه پیدا کردید؟
زمان انقلاب من 14 سال داشتم. ابتدا فعالیت خود را با عضویت در پایگاه مقاومت مسجد محل آغاز نموده و در راهپیمایی ها و تظاهرات، مراسم های مذهبی همچون دعای کمیل و نماز جمعه شرکت می کردم. سپس از طریق پایگاه مقاومت به ناحیه مقاومت بسیج منتقل شده و پس از مدتی فعالیت در در ناحیه به تعاون سپاه تبریز معرفی و در آنجا فعالیت خود را ادامه دادم. از آنجایی که علاقه شدیدی به حضور در جبهه و خدمت در آنجا داشتم، تصمیم گرفتم به جبهه بروم.
آنچه از خاطرات آن ایام در ذهنم نقش بسته شیرینی آن لحظات بود چرا که در اوان جوانی بدون خانواده و تنها به دنبال سرنوشتی حرکت می کردم که دارای هدف مقدسی بود. دفاع از انقلاب، اسلام و وطن و ایستادگی در برابر متجاوزین بعثی که آمریکا و کشورهای اروپایی و همسایگان عربی پشت آنها بوده و حمایتش می کردند. خانواده نیز مرا حمایت کردند به طوری که پس از من بلافاصله پدرم نیز ثبت نام کرده و برای کمک به رزمندگان به جبهه ها شتافت.
آناج: اولین اعزامتان را به خاطر دارید؟ در کدام یک از عملیات ها حضور داشتید؟ اگر بخواهید یادی از دوستان شهیدتان داشته باشید…
با همه سختی ها و مشقاتی که در جنگ وجود دارد عاملی که باعث می شد انسان نتواند از آنجا دل بکند محفل نورانی همراه با صفا و صمیمیت و صداقت و یک دلی، عشق به خدا و ائمه طاهرین که در یکی یک رزمندگان متجلی بود، نماز شب ها و ناله های سوزناک آنها، توسل به ائمه و قرآن معنویت زاید الوصفی به وجود آورده بود.
اعزام اولم از دی ماه 62 تا بهمن ماه سال 64 طول کشید و اعزام دوم به همراه دو تن از برادرانم جهت شرکت در عملیات مرصاد بود که یک هفته پس از اعزام که در اردوگاه رحمان لو بودیم، مسئولین وقت از ادامه حضور در جبهه اینجانب با توجه به وضعیت جسمانی جلوگیری کردن و من مجبور به بازگشت به تبریز شدم. در عملیات های خیبر، بدر، منطقه پدآفندی پاسگاه زید و عملیات والفجر هشت حضور داشتم.
از نزدیک ترین دوستانم که به شهادت رسیده اند شهید سید مهدی حسینیان و شهید حسین پارسا بود که با یک سال فاصله به شهادت رسیدند و من قبل از عملیات قول شفاعت پس از شهادت را از آنها گرفته بودم.شهید حاج احمد پورصمدی، حاج تقی فیروزی، سیف الله گاوبانی، محمد باقر تقوی، بهروز لطفی، حاج میرعلی یوسفی، حاج ناصر قزوینی، محمود حبیب اللهی، محمد رضا بقائی، امیرعلی زهدی، محمود آشناگر و . . . از دوستان عزیزم بودند که به شهادت رسیدند.
آناج: در کدام منطقه شیمیایی شدید؟
*من سه بار مجروح شده ام، بار اول در منطقه پدآفندی پاسگاه زید در اردیبهشت ماه سال 63 ترکش به کمر من اصابت کرد. بار دوم در عملیات بدر در جزیره مجنون، اسفند ماه سال 63 شیمیایی شدم، و بار سوم در والفجر هشت بود که شیمیایی شدم.
ماسکم در صندلی آمبولانسی که داشتم آویزان بود، لذا راکتی که هواپیمای عراقی در نزدیکی ما انداخت، پس از انفجار مواد شیمیایی به سر و صورتمان پاشید و تنفس بدون ماسک نیز باعث شد هم پوست بدن و چشم هایم آسیب ببیند و هم حنجره و ریه هایم بسوزد، لذا حالت تهوع شدیدی دست داد و احساس می کردیم که دل و جگرمان به دهنمان می آید و همچنین چشمهایم نمی دید و به دلیل سوختگی حنجره نمی توانستم حرف بزنم، تمامی بدنم نیز تاول زده بود.
آناج: بعد از شیمیایی شدن چه روندی برای بهبود طی کردید؟
پس از مصدومیت ما را به بیمارستان صحرایی انتقال دادند و پس از اینکه یک دوش آب سرد گرفتم مرا به اهواز و از آنجا با هواپیما به تهران منتقل کردند. چند روز در بیمارستان لقمان الدوله تهران بستری شدم و از آنجا مرا به بیمارستانی در لندن فرستادند که 2 ماه در آنجا بستری بودم.
وقتی در لندن از معالجه ام عاجز ماندند…
عده ای تحت تاثیر تبلیغات، چنین تصور می کنند که هر کس برای درمان به خارج از کشور برود حتما نتیجه می گیرد ولی این درست نیست هرچند که آنجا امکانات زیادی فراهم است اما خیلی مواقع توانایی پزشکان ما حتی بیشتر از آنهاست و من این را آنجا تجربه کردم؛ آنها چون نمی توانستند برای درد من درمانی بیابند به ناتوانی شان اعتراف نمی کردند بلکه بهانه تراشی می کردند و مثلا می گفتند که دیر آمدی و کار از کار گذشته است؛ حتی از من برای آزمایش داروهای خودشان استفاده کردند، به خاطر دارم که چند نوع قطره را بر روی چشم من آزمایش کردند وقتی هم که به ایران باز می گشتم هنوز چشمانم نمی دید و نمی توانستم حرف بزنم، انها نتوانسته بودند درمان کنند و چشم و حنجره مرا در ایران درمان کردند.
پس از 2 ماه بستری شدن در بیمارستان لندن دوباره به تهران برگشته و یک ماه و نیم در بیمارستان بقیه الله تهران و دو هفته در بیمارستان امام خمینی تبریز بستری شدم و پس از ترخیص از بیمارستان یک سال و نیم نیز در منزل بستری بودم. ضمنا در سال های 87 و 88 عمل پیوند قرنیه چشم را انجام داده ام.
آناج: آیا دولت و مسئولین پیگیر وضعیت مداوای شما بودند؟
*کسی پیگیر وضعیت ما نبود و در طول این مدت هر زمان که نیاز به مداوا داشتم، مخصوصأاین اواخر خودمان اقدام می کردیم. البته مدتی در کلینیک فجر دکتر متخصص ریه وجود داشت و ما بدون هیچ مشکلی جهت درمان به ایشان مراجعه می کردیم اما پس از مدتی ما از این امکان محروم شده و مجبور بودیم که به مطبشان مراجعه کنیم که گاه نیز با مشکل مواجه می شویم.
آناج: از تعداد جانبازان شیمیایی استان اطلاعی دارید؟ با سایر جانبازان شیمیایی ارتباط دارید؟
*از آمار جانبازان اطلاعی ندارم چون آنها از ارگان های مختلف همچون ارتش، سپاه، بسیج و نیرو های مردمی اعزام گردیده اند اما فکر می کنم شرایطشان مثل من باشد. در آذر ماه 91 با یکی از جانبازان شیمیایی به نام محمد مقصودی در بیمارستان خاتم الانبیاء تهران آشنا شدم که البته ایشان پس از ترخیص در 22 بهمن به دلیل مصدومیت شیمیایی به شهادت رسید.
آناج: بزرگ ترین آرزوی شما…
بزرگترین آرزویم ظهور مولایمان امام عصر(عج) است که حکومت جهانی خود را آغاز نموده و به ظلم و بی عدالتی ها و جنایت هایی که در اقصی نقاط دنیا اتفاق می افتد خاتمه دهد و ما را به عنوان نوکر سربازان خود بپذیرد. همچنین عاقبت به خیری تمام مسلمین و جوانان این مرز و بوم و خود و خانواده ام را از خداوند سبحان خواستارم.
آناج: اگر بخواهید از کسی تشکر کنید.
*آنچه مسلم است در این سالها خانواده و به ویژه همسر فداکارم رنج و مشکلات با من بودن را تحمل کرده است؛ هر چقدر که از خانواده ام تشکر کنم باز هم کم است چرا که آنها به خاطر مشکلات و وضعیت جسمی که من دارم بسیار اذیت می شوند، وقتی نیمه شب سرفه های من شروع می شود آرامش آنها نیز به هم می خورد و نمی توانند استراحت کنند. ما با دیگر جانبازن فرق داریم چون در ظاهر هیچ مشکلی نداریم ولی در خانه بیشتر مشکلاتمان متوجه اهل خانه است و به آنها ظلم می شود ولی به هر حال ما این راه را آگاهانه انتخاب کرده ایم و هیچ انتظار و چشم داشتی از کسی نداریم.
آناج: حرف آخر
هر چه کرده ایم از روی تکلیف و وظیفه بوده است و من از کسی گلایه و انتظاری ندارم فقط ای کاش به خانواده جانبازان شیمیایی بیشتر توجه شود، آنها مظلومان گمنامند و وضعیت شان سخت تر و بد تر از خود ماست. به خاطر وضعیتی که دارم هیچ وقت نمی توانم زمینه لازم برای تفریح آنها را فراهم کنم و هر گاه که دخترم مثلا می خواهد او را به پارک ببرم نمی توان این خواسته او را برآورده کنم.
انتهای پیام/