13:34
1399-10-14
کد خبر: 3180
داغی که بعد از یک سال تازه است؛
با گذشت یک سال از شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی اگرچه داغ دلها خاموش نشده اما صحنههای ماندگاری در تبریز ثبت شد.
گروه فرهنگ و جامعه آناج: “اینکه جمعیت اینچنینی در کرمان آمدند چیز عجیبی نبود( حاج قاسم اهل کرمان است) اما تبریز چی؟ دیدید تبریز را؟ چه جمعیتی و با چه ارادتی و چه اشکی ریختند آن جمعیت عظم در خیابان های تبریز” این چند واژه پر معنی تسکینی بود که رهبر انقلاب زمان حضورشان در منزل حاج قاسم برا همسر و فرزندان این شهید بزرگوار دادند. راستش ماجرای شهادت حاج قاسم را از هر زاویه که بنگری حزن و اندوه داشت، از یک طرف پیکر اربا اربا و دست بریده حاج قاسم و از طرفی از دست دادن سرداری که قویترین فرمانده مبارزه با صهیونیست و امید مردم رنجدیده منطقه بود.
شخصیت و منش رفتاری و قول سدید حاج قاسم از وی چهرهای ساخت که هر دم فکر کردن به نبودش هم جنون آمیز بود اما سرانجام شد آنچه که مدتها اظطراب و نگرانیش را میکشیدیم. بامداد جمعه 13 دی یکی دو کانال، خبر انفجار در نزدیک فرودگاه بغداد را منتشر کردند یادم هست خبر را دیدم اما زیاد پیگیرش هم نشدم، به اخبار اینچنینی در عراق و سوریه آشنایی داشتیم، خوابیدم، نماز صبح بود که متوجه شدم انفجاری که خبرش را شب خوانده بودم چه بوده است؛ حاج قاسم، فرمانده جبهه مقاومت را زده بودند. باورش سخت بود، خدا خدا میکردم که خواب دیده باشم اما واقعیتی بود که نمیشد از آن فرار کرد.
دیگر خوابم نبرد و منتظر بودم ساعت بگذرد و رفقا بیدار شوند و بیرون بروم، هوای خانه خفه کننده بود. هر بار که عمیقا فکر میکردم که حاج قاسم را از دست دادهایم بغض سنگینی گلویم را فشار میداد؛ هم به خاطر شهادت حاج قاسم ناراخت بودم اما ناراحتی بیشترم به خاطر ترور قهرمان قصه مقاومت بود.
کینه مردم تبریز از عاملان ترور حاج قاسم
حال عجیبی بود که دقیقا حجت الاسلام برگی هم به آن اشاره دارد. در گفتگویی که با وی داشتم بیش از اتفاقات، حال و هوای مردم در آن روز را نقل میکند و خودش اشاره دارد که تا به حال چنین شرایطی را تجربه نکرده بود. چهرههای مردم را میدیدم که واقعا به غیرتشان برخورده بود، فکر میکنم اگر آنجا اتوبوس هماهنگ میکردیم و میگفتیم بیایید برویم انتقام حاج قاسم را بگیریم یک نفر هم زمین نمیماند.
او که مسئولیت شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان را عهده دار است در باره آن روز میگوید: روز قبل برای سخنرانی زنجان بودم و شب را هم ماندم، نزدیک های صبح بود ماجرا را فهمیدم، منتظر نماندم به سمت تبریز راه افتادم، در مسیر با حاج آقا آل هاشم(امام جمعه تبریز) و سردار خرّم(فرمانده سپاه استان) تماس گرفتم برای هماهنگی، حاج آقا رسما گریه میکردند و سردار خرم هم حالش بهتر از امام جمعه نبود، پیشنهاد تجمع بعد از نماز جمعه مطرح شد و هر دو بزرگوار تاکید کردند که حتما تبریز باید مثل همیشه پرچمدار باشد.
برگی اشارهای به درخواستهای مردمی هم میکند و میگوید: در ماجرای حاج قاسم همه متفق القول بودن، از هر طیف و جناح و تفکری تماس میگرفتند و درخواست میکردند که کاری بکنند. خون مردم به جوش آمده بود، تا به حال چنین شرایطی را ندیده بودم اگر بخواهیم مقایسه بکنیم شاید 8 دی 88 تبریز نزدیک تجمع 13 دی 98 تبریز بود که آنجا هم پس از حتک حرمت پرچم اباعبدالله مردم غیرتی به صحنه آمده بودند.
به غیرت مردم برخورده بود
او میگوید: چهره های مردم را میدیدم واقعا به غیرتشان برخورده بود، فکر میکنم اگر آنجا اتوبوس هماهنگ می کردیم و می گفتیم بیایید برویم انتقام حاج قاسم را بگیریم یک نفر هم زمین نمیماند و همه می آمدند.
برگی راست میگوید خون مردم تبریز به جوش بیاید و غیرتی شوند مثال زدنی میشوند و رهبر انقلاب هم روی همین حساب نام تبریز را آوردند و برای خانواده حاج قاسم مثال زدند. در طول تاریخ بارها نظاره گر خوش غیرتی ترکها بودهایم. تبریزی و آذربایجانی جماعت را نباید غیرتی کرد که اگر غیرتی شوند کسی را یارای مقابله با عزمشان نیست، چه 8دی 88 و چه 29 بهمن 56 و تاریخچه ثقیل لشکر عاشورا همه موید این مطلب است.
نام لشکر عاشورا به میان آمد خالی از لطف نیست احسنت و مرحبایی بفرستیم به کسی که این نام با مسما را برای لشکر خوبان انتخاب کرد. تبریز جماعت عاشوراییند و مرد روزهای سخت، پشتت به پشتشان باشد، پشتت گرم است. نکته ای که خود حاج قاسم هم بارها به آن اشاره کرده بود. محسن بخت شکوهی از پشت گرمی که مردم تبریز برای انقلاب میدهند، میگوید.
تماس سردار خرّم و خبری که زیرنویس شد
بخت شکوهی که کنار احمد جلیل پور اجرای اجتماع شهادت حاج قاسم در تبریز را عهده دار بود، درباره آن روز میگوید: وقت نماز صبح بود که با تماس سردار خرّم جا خوردم. گفت خودت را زود به دفتر برسان. چیزی بیش از این نگفت و تلفن قطع شد. بلند شدم حاضر شوم احساس کردم اتفاقی افتاده که سردار این وقت صبح با عجله تماس گرفته است. داشتم حاضر میشدم که تلوبزیون را روشن کردم و زیر نویس شبکه خبر را دیدم؛ حاج قاسم سلیمانی شهید شده بود. شوکه شدم سالها بود که هر بار تشییع شهید مدافع حرم در تبریز برگزار میشد از رشادتهای حاج قاسم میگفتم و فخر میفروختم اما حالا او را از دست داده بودیم.
با اینکه می خواستم جلوی بغضم را بگیرم اما نتوانستم و چند بار اشک از چشمانم جاری شد. مداح که بالا آمد و روضه حضرت عباس را شروع کرد انگار انبار باروت بغض مردم ترکید.
او میگوید: نمی دانم چطور خودم را به سپاه عاشورا رساندم، سردار خرّم ناراحت بود و این را از چهره اش می شد فهمید. معاونین و چند نفر دیگر هم بودن، منتظر تهران و دیگر شهرها نماندیم به این نتیجه رسیدیم که تجمع همین امروز باشد. آماده شدم و چند شعار برای تجمع آماده کردم، ولی بغض گلویم را فشار میداد تا به حال چنین حسی را هنگام اجرا تجربه نکرده بودم.
حال و هوای عاشورایی مردم
بخت شکوهی میگوید: نماز جمعه که تمام شد و بالای جایگاه رفتم حال عجیبی بود. عاشورایی بود برای خودش. مردم از سمت مصلی با حزن و اندوه همراه با خشم به سمت جایگاه می آمدند عدهای هم از کوچه های اطراف و حتی پشت جایگاه نزدیک میشدند. پلاکاردها و پرچمهایی را میدیدم که خود مردم آورده بودند، عده ای هم که فرصت کرده بودند دست نوشته آماده کرده و به تجمع آورده بودند. مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسراییل، فرمانده عزیزم شهادتت مبارک، آمریکا و اسرائیل نابودیت نزدیک است، فرمانده شهیدان راهت ادامه دارد، سپاهی دلاور انتقام انتقام و ما همه سرباز توییم خامنه ای گوش به فرمان توییم خامنه ای اصلی ترین شعار هایی بود که داده می شد. اگر بخواهم حال آن روز مردم تبریز را در یک واژه تعریف کنم شاید “بغض انقلابی” بهترین تعبیر باشد.
بخت شکوهی میگوید: با اینکه میخواستم جلوی بغضم را بگیرم اما نتوانستم و چند بار اشک از چشمانم جاری شد. مداح که بالا آمد و روضه حضرت عباس را شروع کرد انگار انبار باروت بغض مردم ترکید. غلغه عجیبی بود و من از بالا می دیدم که اشک از چشمان کودک و پیر چطور سرازیر میشود.
بغض تبریز شکست
حاج محسن راست می گوید روضه حضرت عباس و سردار بی دست شروع شد وسط جمعیت بودم و به یک باره بغض مردم شکست و به قول روضه خوانها محشری شد.
گریههای دختر کمحجاب برای همچون پدر
اجتماع حاج قاسمی ها در تبریز قابهای زیادی داشت اما برایم قاب ماندگار تر آن دختر مانتویی با موهای بلوند بود که هی روسریش را جلو می کشید اما مشخص بود که عادت ندارد به این شرایط و با چشمان گریانش می گفت “بیز یتیم قالدیخ” (ما یتیم ماندیم) و اشاره داشت به صحبت های حاج قاسم که گفته بود همه جوانها فرزندان ما هستند حتی آن دختر خانمی که به حجابش خرده میگیرید.
اجتماع تمام شد و کم کم مردم متفرق میشدند اما به این فکر می کردم چطور می شود یک نفر این چنین عزیز مردم شود.
انتهای پیام/