برخی کنایه میزنند که شاید روحانی دل نازک است و تاب دیدن مشکلات مردم را ندارد و برخی میگویند شاید با هلیکوپتری چیزی آمد از چهرههای مردم وضعیتشان را حدس زد و رفت!
گروه اجتماعی آناج/ فرناز پورعباس؛ چند روزی از زلزلهای که جان آذربایجان را لرزاند و صدای پنج نفر از اهالی روستای ورنکش را خاموش کرد، میگذرد و دیگر خبری از رصد لحظه به لحظه حال مردم و وضعیت روستا در کانالهای خبری و غیرخبری نیست اما همچنان مسئولین و نیروهای جهادی، ارتش و سپاه در این مناطق حضور دارند تا هرچه زودتر سرپناهی برای مردم فراهم کنند و زندگیشان را از نو بسازند.
روز گذشته نیز سخنگوی دولت راهی مناطق زلزلهزده شد تا جای خالی مسئولین دولتی را پر کند. استانداری آذربایجانشرقی نیز بنا شده بود عدهای از خبرنگاران را به این مناطق ببرد تا ضمن پوشش خبری سخنان سخنگوی دولت از مناطق زلزلهزده نیز گزارش تهیه کنند. برای کسانی مثل من که کمتر پیش میآید ساعت شش و نیم صبح از خانه خارج شوم سرمای اول صبح نگران کننده بود. نگران بودم اما نه برای خودم! برای مردمی که حالا بدون سرپناه شبها را صبح میکنند، با همین افکار به حیاط استانداری میرسم. همه خبرنگارانی که همیشه در مصیبت و شادی مردم حاضرند تا آنچه میبینند را به تصویر بکشند، آمدهاند. روابط عمومی جدید استانداری را نمیشناسم و شاید این هم از کم سعادتی بنده است! قصههای من و استانداری با پایان قصههای مجید در استانداری آذربایجانشرقی تمام شد. القصه راهی ترکمنچای میشویم تا همزمان با ربیعی بتوانیم به روستای ورنکش برسیم.
ورنکش؛ گوشهای از بهشت آذربایجان
از تبریز که خارج و وارد جاده میانه میشویم، زیباییها شروع میشود در مخیله هیچ کس نمیگنجد که انتهای چنین مسیر زیبایی به یک روستای زلزلهزده برسد. هرچه قدر که به بخش ترکمنچای نزدیک میشویم زیباییها بیشتر میشود. راه خوب است، تیر چراغ برقها و آنتن تلفن همراه و اینترنت نشان میدهد اینجا شاید کمی دورافتاده باشد اما محروم نیست. به همان اندازه که محروم نیست، زیباست. درختانی که در مسیر روستای ورنکش یک دست نارنجیپوش شدهاند این زیبایی را بیشتر میکند. شاید اگر همین زیباییها را به مردم معرفی میکردیم مردم روستای ورنکش از طریق گردشگری چنان درآمدی کسب میکردند که خانه هیچکدامشان کاه گلی نبود تا بر سر زهرا و ریحانه کوچک خراب شود.
به روستای ورنکش میرسیم روستایی نسبتا آباد که در بین همین آبادیها خرابههای زلزله دیده میشود. اگرچه بسیاری از خانهها تازه ساخت هستند و آسیب جدی به جز ترک خوردگی ندیدهاند اما برخی از خانههای کاهگلی به طور کل تخریب شدهاند و هنوز تابلوهای عکس روی دیوار و ظرف و ظروفی در گوشه دیده میشود که نشان از آشپزخانه آن منزل دارد. مردم روستا کنجکاوانه و البته کمی ناامیدانه به ما نگاه میکنند؛ شاید خبر و گزارش هیچ خبرنگاری آنطور که باید وضعشان را تغییر نداده که کمی ناامید با ما برخورد میکنند. صدای شیون و گریه به گوش نمیرسد اما صدای گلایه چرا.
چادر به درد ما نمیخورد کانکس بدهید
پیرزنی در جلوی یکی از چادرها ایستاده و ما را تماشا میکند. گرم صحبت میشویم که میفهمم سه نفر از پنج نفری که جانشان را در زلزله از دست دادهاند همسایگان دیوار به دیوارشان بودهاند. میگوید رسیدگی خوب بوده اما مشکلشان سرماست؛ با تنها پسر مریضش زندگی میکند و والر کوچک جوابگوی شبهای سرد زمستان نیست.
به همین گفتوگوی کوتاه اکتفا میکنم چون خبرنگاران دیگر صدایمان میکنند که ربیعی آمد. به سمت هلیکوپتر میرویم اما حلقه دور سخنگوی دولت و رئیس جمعیت هلال احمر و صدای هلیکوپتر اصلا اجازه نمیدهد که بفهمیم چه خبر است. ترجیح میدهم به سمت جمعیتی بروم که چند خبرنگار دورشان را گرفتهاند تا از مشکلاتشان بگویند. اینها دلشان خیلی پر است و سرمای شب و بچه کوچک امانشان را بریده است. گلایه دارند اما صدایشان بالا نمیرود؛ اصلا این نجابت روستائیان است که حتی در بدترین مشکلات بیاحترامی نمیکنند و فقط با بغض حرفهایشان را میگویند.

یکی از مردانی که گویی صدای مردم روستایشان است با اشاره به سرمای هوا میگوید:" چرا میگویند چادر به اندازه کافی هست؟ ما شبها 12 نفری در یک چادر میخوابیم و چادر دیگری به ما نمیدهند، اصلا چادر هم بدهند فایده ندارد شبها دما به صفر درجه میرسد و چادر پاسخگو نیست. ما کانکس میخواهیم نه چادر."
پیرمرد دیگری به آرامی میگوید:" نوهام کوچک است و در این شبها در چادر که دوام نمیآورد. خانه همسایه هم یک شب دو شب بمانیم آن یکی روزها و شبها را چه کنیم؟ استاندار آمد قول داد و رفت اما این قولها چه زمانی عملیاتی میشوند."
مرد دیگری که کنارم ایستاده میخواهد برویم تا خانهاش را نشانم دهد. پشت سرش راه میافتم و سراشیبی بلندی را طی میکنیم. خرابههای یک خانه را نشانم میدهد و میگوید:" اینجا خانه من است. چون مسیر خانه بد است ماشینهای خاکبرداری نمیتوانند بالا بیایند و آواربرداری کنند. آنهایی که در پایین روستا قرار دارند وضعیتشان خوب است اما اینجا نمیشود ماشین آورد. دیشب با بچههای بسیج کمی تلاش کردیم اما آنها هم نتوانستند دست خالی کاری کنند."
وضعیت هولناک نیست اما غمانگیز است؛ مردمانی که تا چند روز گذشته سرپناه و زندگی داشتند امروز همان خانه محقر و کوچکشان را از دست دادهاند و غیرت و عزت نفسشان نمیگذارد هرشب خانه همسایه و فامیل بمانند. برخیهایشان کانکس میخواهند و برخی دیگر از آنها وام بلاعوض برای ساخت خانه.
فلک اِوین یئخلسن!
سخنگوی دولت راهی خانه زهرا میشود تا از پدر و مادرش دلجویی کند، صدای روضه از یک بلندگو میآید اما با رسیدن ربیعی آن را خاموش میکنند و خبرنگار و عکاسان به همراه وی وارد خانه میشوند. چه چیزی میتواند بدتر از خانهای باشد که خراب شده و دخترک شیرین زبانی که دیگر در جمع خانوادهاش نیست. پدر، مادر و برادر زهرا اما متین و آرام هستند. مادر گریه میکند و پدر از وزیر میخواهد نگذارند زهرای دیگر به این سرنوشت دچار شوند.حلقه خبرنگار، عکاس و مسئولین به دور خانواده زهرا و ربیعی است اما در گوشهای پیرزنی که گویا مادربزرگ زهراست مشغول عزاداری است. با صدای آرام گریه میکند و میگوید:" بالام منه ناماز و قرآن اورگدردی! بالامی گلین الیجادیم آخی. فلک اِوین ییخلسین سنین"

رهبری با کفش به چادر نمیرود، شماها میروید
مادربزرگ میگوید و هرکدام از ما در گوشهای اشک میریزیم. قلبم از شدت این همه غم تاب نمیآورد و بیرون میآیم. کم کم عکاسان و خبرنگاران هم بیرون میآیند. عکاسان میخواهند از خروج ربیعی عکس بگیرند و برخیهایشان که گویی خیلی عجله دارند با کفش در آستانه خانه قرار میگیرند. همین یک کار کافی بود تا صدای یکی از اعضای هلال احمر بلند شود که" با کفش به خانه مردم نروید، رهبر انقلاب کفشش را در چادر زلزلهزدگان در میآورد، آنوقت شما با کفش به خانه مردم میروید؟"
همین یک تذکر کافی است تا برخیها برگردند و بیرون از خانه منتظر شوند. بالاخره ربیعی با بک کاپشن قرمز و دلی که پر بود میآید و به سمت حسینیه میرویم تا نشست خبری سخنگوی دولت در میانه برگزار شود. به هر چیزی میتوان ایراد گرفت الا همین موضوع. یکی از خوش سلیقگیهای دولت همین موضوع بود؛ برگزاری نشست خبری سخنگوی دولت در روستای ورنکش میانه.
تعدادمان زیاد است و برای همین تنها عکاس و خبرنگاران را راه میدهند. بعد از بسته شدن در حسینیه مردم به در میکوبند که آنها هم وارد شوند. جا کوچک است و صداها شاید اجازه ندهد خبرنگاران کارشان را انجام دهند، به همین دلیل عوامل امنیتی و انتظامی اجازه ورود به مردم نمیدهند اما همچنان صدای زیادی پشت درهاست و به در میکوبند. زنی که از ابتدای ورودمان به روستا با ما همراه است در را باز میکند و فریاد میکشد که "ساکت باشید نشست که تمام شد شما بیایید." در کسری از ثانیه صداها قطع میشود و میفهمیم زنی که این چنین میان مردم اعتبار دارد و به اصطلاح از وی حساب میبرند، دهیار روستاست.
صابون به دلتان نزنید؛ خبری از روحانی نیست
نشست آغاز میشود؛ به ما گفتهاند سوالات را کتبی بنویسیم و تنها چند نفر از خبرنگاران خبرگزاری سوال مطرح کنند. سمعا و طاعتا گفتهایم؛ روال کار همین است و نمیشود انتظار داشت نزدیک به 20 رسانه سوال بپرسند. از همان ابتدا گفتهاند از زلزله هرچه میخواهید بپرسید اما وارد مسائل سیاسی نشوید چون اینجا جایش نیست. حرف حق که جواب ندارد، برخلاف همه خبرنگاران آخر حسینیه را برای نشستن و نوشتن خبر انتخاب میکنم تا هم صدا اذیت نکند و هم راحتتر باشم؛ اصلا شاید همین موضوع است که باعث میشود من را خبرنگار ندانند چون همیشه دور از چشم هستم! البته که لباس شهرت گویی بر تن من زیادی گشاد است.
ربیعی حرف میزند و توضیح میدهد و اعلام میکند آخر هفته چهارشنبه یا پنجشنبه معاون اول رئیس جمهور بناست که به اینجا بیاید اما خبری از رئیس جمهور نیست! برخی کنایه میزنند که شاید روحانی دل نازک است و تاب دیدن مشکلات مردم را ندارد و برخی میگویند شاید با هلیکوپتری چیزی آمد از چهرههای مردم وضعیتشان را حدس زد و رفت! خلاصه که هرچه هست جای روحانی اگرچه در یزد خالی نبود اما در آذربایجان حسابی خالی بود.
گل به خودی برخی خبرنگاران
نوبت به خبرنگاران میرسد تا سوالاتشان را مطرح کنند؛ اولی حرف گوش کن بود و موقعیتشناس و برای زلزلهزدهها پرسید و از نبود مدیریت بحران. نوبت به بعدیها که رسید راه پیچید و رسیدیم به برجام و مبارزه با فساد و fatf! آخر خواهر و برادر من که اتفاقا باید زبان مردم منطقه باشید، این بحثها برای مردم زلزلهزده سرپناه میشود؟ البته خبرنگاران مدام تاکید دارند که از تهران گفتهاند که فلان سوال را بپرسید و به مانند همیشه خط مشی رسانههایی که در منطقه فعالیت میکنند، از تهران مشخص میشود و گاه همین موضوع باعث چنین کج سلیقگیهایی میشود. این هم یک گل به خودی بود از سوی خبرنگاران محلی به خودمان!
البته سخنگوی دولت هم میتوانست به چنین سوالاتی پاسخ ندهد و موکول کند به جلسهاش در تهران تا خبرنگاران اجازه پیدا کنند از مردم زلزلهزده بپرسند نه از حواشی سیاسی.
سال آینده حال "ورنکش" چگونه است؟
خبرها را آنلاین فرستادهام و در گوشهای نشستهام تا حواشی را یادداشت کنم برای گزارشم. مرد میان سالی با یک جعبه سیب به سمت خبرنگارها میآید. سیبهایی که محصول درختان خودشان است، جعبه را به سمتم میگیرد و یک سیب برمیدارم با این فکر که من ترک زبان نیستم میگوید:" عمو یکی دیگه هم بردار" به ترکی میگویم:" الله برکت ورسین اله بو گورر"
روستایی جماعت قانع است و دستش باز. به این فکر نمیکند که زلزلهزده است بلکه با کمترین امکانات مهماننوازی میکند. پایان سفرمان رسیده و روابط عمومی استانداری سعی دارد برای خبرنگاران نهار تهیه کند. به قول جناب روحانی فکر کنم غذاها را از هیئت بغلی گرفتهاند! از شوخی گذشته نهار خبرنگاران را میدهند و خودشان بدون غذا میمانند چون تعداد غذاها کم است. ونها به راه میافتند و با نگاه به خرابههای باقی مانده از زلزله با خودم میپرسم" اگر سال بعد به اینجا بیایم، وضعیت چگونه خواهد بود؟"
انتهای پیام/